به نام خدا
سالروزتولد استاد ارجمند و جوان موسیقی ایران"استاد محسن چاوشی"
را به ایشان و خانواده محترمشان وهمه دوستان تبریک عرض می کنم.
یا حق
پنجه مرگ گرفته ست گریبان امید"شمع جانم همه شب سو خته بر بالینش"روح آزرده من میرمد از بوی بهار بی تو خاری ست به دل"خنده فروردینش"عمر پا بر دل می نهد و می گذرد کاروانی همه افسون"همه نیرنگ و فریب" سالها
باغ و بهار همه تاراج خزان بخت بد"هر چه کشیدم همه از دست
دوست.........
به دیدارم بیا هر شب در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند.......
دلم تنگ است......
بیا ای روشن ای روشنتر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سر پوش سیاهی ها............
دلم تنگ است
یه برگ زرد پاییز با حالتی غم انگیز
دیدم فتاده در ره دلش زغصه لبریز
اون برگ زرد تنها گلایه داشت زدنیا
میگفت:یه روز توبستان بودم ندیدم گلها
خدا................
فریاد از این زمونه آزرده ام چگونه
برگ ستم کشیده باحالتی خمیده
جدا زباغ و بستان طعم خزان چشیده
زدست باد پاییز به هر طرف روان بود
رخش زسیلی باد همرنگ زعفران بود
میگفت یه برگ سبز زیبا بودم
زمانی همسایه گلها بودم
زطالع بد و ز جور زمان
شدم اسیر چنگ باد خزان
خدا..............
فریاد از این زمونه آزرده ام چگونه
فریاد از این زمونه آزرده ام چگونه
چرا رفتی؟
نویسنده: سمیرا(دوشنبه 85/4/12 ساعت 8:58 عصر)
تو ای بی وفا بگو دل برکه بستی؟
نهال عشقم را در دل شکستی
بنگر چگونه بی تو از هم گسستم
من نمیدونم چرا دل بر تو بستم
لحظه خندیدنت برام دلربا بود
دوست دارم گفتنت چه بی ریا بود...
حالا که بی رخ تو هر دم اسیر دردم
درمون دردم تویی پس چرا رفتی؟
خیلی دلم گرفته از دست دنیا
اشکم به روی دامن مثل یه دریا...
ترک من کردی....
قلبم سپردی به غم
من همدمی ندارم جز توای زیبا...
صبر....
نویسنده: سمیرا(شنبه 85/4/3 ساعت 1:43 عصر)
پروردگارا
در آنچه از سختی به ما می رسد
صبر عطا کن..........
دیگه تحمل ندارم.........
غمخانه..
نویسنده: سمیرا(پنج شنبه 85/4/1 ساعت 7:3 عصر)
سودا زده شور غریبانه خویشم
افسون شده نغمه افسانه خویشم
دیگر مکند عشق هم از خویش برونم
وامانده زبس در دل غمخانه خویشم...
امروز که محتاج توام جای تو خالیست
فردا که میایی به سراغم نفسی نیست.....
چای آشتی..
نویسنده: سمیرا(پنج شنبه 85/3/25 ساعت 7:11 عصر)
شاید این حجم کوچک
باروزنه های آبی رنگش
مرا از تو بگیرد
دیوارها آه می کشند
زوزه باد در پله ها می پیچد
مثل آخرین گریه من
قهر که می کنی
سکوتت مرگ من است
خدا می داند تو هم
و این چای چه تلخ ما را آشتی می دهد...
|