هجر تو...
نویسنده: سمیرا(یکشنبه 85/3/21 ساعت 12:12 عصر)
در هجر تو مرگ همنشینم بادا
منظور دودیده آستینم بادا
گر بی تو به کام دل بر آرم نفسی
یارب نفس باز پسینم بادا...
باز هم....
نویسنده: سمیرا(جمعه 85/3/19 ساعت 9:28 عصر)
از من خودت را پرسیدی
ومن آنچه تورا میدانستم گفتم:
متبسم
با نگاهی لبریز از سپاس
و
شرم تنگی وقت را بهانه یافتی
و رفتی...
زندگی...
نویسنده: سمیرا(چهارشنبه 85/3/17 ساعت 6:49 عصر)
زندگی:
قصه تلخیست که از آغازش
بس که آزرده شدم
میل به پایان دارم...
بیا.....
نویسنده: سمیرا(سه شنبه 85/3/16 ساعت 6:5 عصر)
بیا پرکن شبم را از ستاره
بیا لبریز عشقم کن دوباره
بیا برگرد برگردان غرورم
امیدم را مکن صد تکه پاره...
از من خودم را پرسیدی...
گفتم:تو مرا تفسیر کن...
خواستی چیزی بگویی و
من نخواستم وقت را بهانه کنم...
بی بهانه سخن آشفته نمودم و
برایت شاخه ای گل چیدم.....
چشم تر...
نویسنده: سمیرا(پنج شنبه 85/3/11 ساعت 9:41 عصر)
شب شد که شکوه ها زدل تنگ برکنی
نالیم آنقدر که دلی را خبر کنیم
بویی چو از وفا نشنیدیم در چمن
با چشم تر چو قطره ی شبنم سفر کنیم...
بیا و جوش تمنای دیدنم بنگر
چو اشک از سر مژگان چکیدنم بنگر
زمن به جرم تپیدن کناره میکردی
بیا به خاک من و آرمیدنم بنگر...
قصه عشق...
نویسنده: سمیرا(شنبه 85/3/6 ساعت 11:37 صبح)
قصه عشقت را... به بیگانگان مگو
چرا که این خلایق غریب
برکلاه حصیری مترسک نیز
آشیانه می سازند.
عاشقی...
نویسنده: سمیرا(جمعه 85/3/5 ساعت 10:22 عصر)
عاشقی در خون خود غلتیدن است
زیر شمشیر غمش رقصیدن است...
آری...
نویسنده: سمیرا(چهارشنبه 85/3/3 ساعت 11:2 عصر)
آری...
آغاز دوست داشتن زیباست
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پا یان دگر نیندیشم که
همین دوست داشتن زیباست...
|