سفارش تبلیغ
صبا ویژن
انسان خطای آموزگارش را نشناسد، تا آنکه اختلاف [و دیگر نظرات]را بشناسد . [ایّوب علیه السلام]   بازدید امروز: 0  بازدید دیروز: 10   کل بازدیدها: 155983
 
غمنامه - این وبلاگ عنوان نداره
 
|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| مطالب بایگانی شده || نامه های بی پاسخ
تا قیامت در انتظارت
غمنامه
دل نوشته
یاد ایام....
روزهای خوب...
بخاطر ماه...
زمزمه های شبانه...

|| اشتراک در خبرنامه ||   || درباره من || غمنامه - این وبلاگ عنوان نداره
سمیرا
آمدی رفت زدل صبر و قرارم بنشین بنشین تا به خود آید دل زارم بنشین دل و دین بردی و اکنون پی جان آمده ای بنشین تا به تو آن هم بسپارم بنشین

|| لوگوی وبلاگ من || غمنامه - این وبلاگ عنوان نداره

|| لینک دوستان من || خانه متروک
رضا و مهتاب
زندگی با عشق معنی پیدا میکند
**پرنده تنهایی**
ندای شرق
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
تنهایی مرام عشقه
معلم،عشق،دانشجو
غروب سیاه
JUST REAL LOVE
انگشت نما
یادداشتهای پراکنده یک عاشق
ستاره ساحل
مسیر سبز
ع + ش+ ق
سیمین بر
همسفران عشق
گلچیده ها
دلکده اشکان گنجی
کوچه های قلبم
صلیب
تمام زندگی من...

|| لوگوی دوستان من ||















|| اوقات شرعی ||


|| وضعیت من در یاهو || یــــاهـو
کاش میشد...
نویسنده: سمیرا(چهارشنبه 85/6/1 ساعت 10:42 عصر)

کاش میشد...

 اشک را تحدید کرد

مدت لبخند را تمدید کرد

کاش میشد...

 در میان لحظه ها

 لحظه دیدار را نزدیک کرد...



باتشکر از نظرشما! ( )

پس از تو...
نویسنده: سمیرا(دوشنبه 85/5/30 ساعت 3:0 صبح)

پس از تو

وقتی تعبیر خوابها اینجا نباشد

دروازه ی شهر تبسم وانباشد

در دخمه تاریک تنهایی پس از تو

فرقی ندارد نور باشد یا نباشد

بگذار تا در این میان – پروانه هرگز

دلواپس پژمردن گلها نباشد

یا اینکه در ذهن شب غمگین پاییز

چشم انتظار دیدن فردا نباشد

لیلی شدن اندیشه ای پوچ است وقتی

آن کس که باید _در میان ما نباشد

با من مگو از کوچه باغ نور و لبخند!

می خوام این دنیا پس از مجنون نباشد...



باتشکر از نظرشما! ( )

عید آمد...
نویسنده: سمیرا(شنبه 85/5/28 ساعت 1:0 صبح)

عید آمد

ساقیا آمدن عید مبارک بادت

وان مواعید که کردی مرواد از یادت

درشگفتم که درین مدت ایام فراق

برگرقتی زحریفان دل و دل میدادت

شادی مجلسیان در قدم  و مقدم تست

جای غم باد هر آن دل که نخواهد شادت

شکر ایزد که تاراج خزان رخنه نیافت

بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت

چشم بد دور کز آن تفرقه خوش باز آورد

طالع نامور و دولت مادر زادت

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح

ورنه طوفان حوادث ببرد بنیادت

((لسان الغیب حافظ شیرازی))



باتشکر از نظرشما! ( )

چک چک اشکها...
نویسنده: سمیرا(چهارشنبه 85/5/25 ساعت 1:24 عصر)

صدای چک چک اشکهایت را از پشت دیوار زمان می شنوم و می شنوم که چه معصومانه در کنج سکوت شب ‌، برای ستاره ها ساز دلتنگی می زنی و من می شنوم می شنوم هیاهوی زمانه را که تو را از پریدن و پرکشیدن باز می دارد

 آه ، ای شکوه بی پایان

 ای طنین شور انگیر من

 می شنوم

 به آسمان بگو که من می شکنم !

 هر آنچه تو را شکسته و می شنوم هر آنچه در سکوت تو نهفته...

 



باتشکر از نظرشما! ( )

گریه می کنم...
نویسنده: سمیرا(یکشنبه 85/5/22 ساعت 2:19 عصر)

امشب گریه میکنم .

گریه میکنم برای تو برای خودم

 برای تموم اونایی که خواستن گریه کنن نتونستن.

برا ی تمام اون چیزی که خواستی ونبودم ،خواستم وبودی.

امشب گریه میکنم

 به وسعت دریا به وسعت بیشه به وسعت دل عاشق.

برای تو...برای تو....و به پاس احترام تمام مشکلاتی که تحمل کردی و شکست نخوردی..........

 



باتشکر از نظرشما! ( )

رهگذر...
نویسنده: سمیرا(چهارشنبه 85/5/18 ساعت 1:4 عصر)
آنکس که می گفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من امده باشد رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه می رفت صدای خش خش برگها همان اوازی بود که من گمان می کردم میگوید: دوستت دارم


((برگرفته از نوشته های یکی از دوستان))

باتشکر از نظرشما! ( )

خبر آمدنت...
نویسنده: سمیرا(شنبه 85/5/14 ساعت 4:10 عصر)

غمت ای دوست ندیدی چه پریشانم کرد

لرزه بر خانه ام انداخت و ویرانم کرد

آتشی بال و پر مرغ دلم را سوزاند

که گواهم شدو یکباره مسلمانم کرد

روز و شب ورد زبانها شده چشمان ترم

آیه خال لبت قاری قرآنم کرد

همه جا رنگ کویر است و به خشکی زده ایم

خبر آمدنت تشنه بارانم کرد

قلب من پر درد است و دلم بی تاب

زخم نامردمی اینگونه هراسانم کرد

رد پای تو لب پنجره ام پیداست

با همان عطر قدیمی که غزلخوانم کرد

گفتم ای دوست رهایم کن از این کوچه سرد

این همه سایه خاموش پریشانم کرد

سر چشمان دلم کاش قدم بگذاری

حسرت دیدن تو بی دل و بی جانم کرد.......



باتشکر از نظرشما! ( )

مرگ قو
نویسنده: سمیرا(چهارشنبه 85/5/11 ساعت 12:30 عصر)

مرگ قو

شنیدم که چون قوی زیبابمیرد

فریبنده زاد و فریبابمیرد

شب مرگ ، تنها ، نشیند به موجی

 رود گوشه ای دور و تنهابمیرد

در آن گوشه چندان غزل خواند آنشب

که خود در میان غزلهابمیرد

گروهی برانند کاین مرغ شیدا

کجا عاشقی کرد ، آنجابمیرد

شب مرگ ، از بیم ، آنجاشتابد

کز مرگ غافل شود تابمیرد

 من این نکته گیرم که باورنکردم

ندیدم که قوئی به صحرابمیرد

 چو روزی زآغوش دریابرآمد

شبی هم در آغوش دریابمیرد

تو دریای من بودی! آغوش واکن

که میخواهد این قوی زیبابمیرد

(مهدی حمید ی شیرازی)

 

 



باتشکر از نظرشما! ( )

پیراهن مشکی...
نویسنده: سمیرا(دوشنبه 85/4/5 ساعت 10:34 عصر)

چقدر پیراهن مشکی به تو می آید

پرسه ابرهای هزارساله است انگار

چقدر موهای بر باد شده به تو می آید

با آبانی دور از خاطره ای سبزو سیاه

چقدر آفتاب نارنجی مرداد وسوسه انگیز است

چقدر دیر می رسم به شب خورشیدی چشمهای تو

چقدر همسایگی ماه و پروانه دروغ است

چقدر ساز روزها ناکوک است

چقدر به خودم بد می کنم وقتی هنوزهم... هنوزهم دوستت دارم

چقدر دنیا بعد از هزار سال از مرگ شعر و پرنده دلگیر است....

 



باتشکر از نظرشما! ( )

می خواهم...
نویسنده: سمیرا(یکشنبه 85/4/4 ساعت 8:25 عصر)

نه باغ و نه بستان نه چمن می خواهم

نه سر و نه گل نه یاسمن می خواهم

خواهم ز خدای خویش کنجی که درآن

من باشم و آنکسی که می خواهم...

 



باتشکر از نظرشما! ( )

   1   2      >