سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش دو گونه است : در طبیعت سرشته ، و به گوش هشته ، و به گوش هشته سود ندهد اگر در طبیعت سرشته نبود . [نهج البلاغه]   بازدید امروز: 10  بازدید دیروز: 6   کل بازدیدها: 158549
 
نامه های بی پاسخ - این وبلاگ عنوان نداره
 
|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| مطالب بایگانی شده || نامه های بی پاسخ
تا قیامت در انتظارت
غمنامه
دل نوشته
یاد ایام....
روزهای خوب...
بخاطر ماه...
زمزمه های شبانه...

|| اشتراک در خبرنامه ||   || درباره من || نامه های بی پاسخ - این وبلاگ عنوان نداره
سمیرا
آمدی رفت زدل صبر و قرارم بنشین بنشین تا به خود آید دل زارم بنشین دل و دین بردی و اکنون پی جان آمده ای بنشین تا به تو آن هم بسپارم بنشین

|| لوگوی وبلاگ من || نامه های بی پاسخ - این وبلاگ عنوان نداره

|| لینک دوستان من || خانه متروک
رضا و مهتاب
زندگی با عشق معنی پیدا میکند
**پرنده تنهایی**
ندای شرق
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
تنهایی مرام عشقه
معلم،عشق،دانشجو
غروب سیاه
JUST REAL LOVE
انگشت نما
یادداشتهای پراکنده یک عاشق
ستاره ساحل
مسیر سبز
ع + ش+ ق
سیمین بر
همسفران عشق
گلچیده ها
دلکده اشکان گنجی
کوچه های قلبم
صلیب
تمام زندگی من...

|| لوگوی دوستان من ||















|| اوقات شرعی ||


|| وضعیت من در یاهو || یــــاهـو
به یاد تو ....شاید برگردی....
نویسنده: سمیرا(سه شنبه 85/2/12 ساعت 11:0 عصر)

روزی اگر به سراغ من آمدبه اوبگو:

من می شناختم او را

نام تو را همیشه بر لب داشت

حتی در حال احتضار

آن دلشکسته عاشق بی نام و نشان

آن بی قرار



باتشکر از نظرشما! ( )

شعر تنهایی
نویسنده: سمیرا(شنبه 85/2/9 ساعت 8:20 عصر)

صدایت آنقدر قشنگ بود که به تو گفتم بروی خواننده شوی

حالا بعد از سالها تو خواننده اشعاری هستی که از دوریت سروده ام………



باتشکر از نظرشما! ( )

گل من...
نویسنده: سمیرا(جمعه 85/2/8 ساعت 3:33 عصر)

روز اول  مریم هدیه دادم تو یاس خواستی.

 برایت یاس گرفتم میخک می خواستی

یک شاخه میخک که خریدم نوبت نرگس شد

یک روز بالاخره یک دسته گل گرفتم که

 هر شاخه اش از نوعی بود.

اینبار بی رحمانه گفتی:

 کاکتوس می خواهی……..



باتشکر از نظرشما! ( )

من پروانه ام...
نویسنده: سمیرا(چهارشنبه 85/2/6 ساعت 7:55 عصر)

من پروانه ام که

 رسم سوختن را خوب می دانم

من نیلو فرم که

بر روی مرداب خواهم ماند

من برگ خزان دیده ام                                         که                                             

زیر پای عابران صدای آهم شنیده می شود.............



باتشکر از نظرشما! ( )

ماند عشق تنها
نویسنده: سمیرا(سه شنبه 85/1/22 ساعت 11:0 عصر)

ماند عشق تنها...

تو آنجا

       من اینجا

تو قبلها

      من حالا

تو در آسمان با فرشته

من در اتاقم تنها

تو را دیده بودم

شاید دیروز      اما در خواب

دیده ات را در نگاهم گره کردی

چشمانم را در نگاهت خیره کردم

تو را می بینم    شاید حالا        در رویا ها

باید می رفتی      تا دورها

باید می رفتم     تا همیشه

رفتی تو     دورتر     دورتر

ماندم من    بی طاقت    بی طاقت

تو رفتی      ماندم من    تورفتی      ماندم من

دستانم را بالا بردم     تا بدانم مرا می بینی(فراموشم نکردی)

دستانت را بالا بردی    تو مرا از یاد نبردی!

خندیدم    تورفتی    ماندم من....

      



باتشکر از نظرشما! ( )

اندوه
نویسنده: سمیرا(پنج شنبه 85/1/17 ساعت 8:45 عصر)



باتشکر از نظرشما! ( )

یه غریبه
نویسنده: سمیرا(یکشنبه 85/1/6 ساعت 1:5 صبح)

 لحظه‌هارو با تو بودن
در نگاه تو شکفتن
حس عشق رو در تو دیدن
مثل رویای تو خوابه
با تو رفتن
با تو موندن
مثل قصه تورو خوندن
تا همیشه تورو خواستن
مثل تشنگی آبه
اگه چشمات من رو می‌خواست
تو نگاه تو میمردم
اگه دستات مال من بود
جون به دستات می‌سپردم
اگه اسمم رو می‌خوندی
دیگه از یاد نمی‌بردم
اگه با من تو می‌موندی
همه دنیارو می‌بردم
بی تو اما سرسپردن
بی تو و عشق تو بودن
تو غبار جاده موندن
بی تو خوب من محاله
بی تو حتی زنده بوندن
بی هدف نفس کشیدن
تا ابد تورو ندیدن
واسه من رنج و عذابه



باتشکر از نظرشما! ( )

<      1   2