یه برگ زرد پاییز با حالتی غم انگیز
دیدم فتاده در ره دلش زغصه لبریز
اون برگ زرد تنها گلایه داشت زدنیا
میگفت:یه روز توبستان بودم ندیدم گلها
خدا................
فریاد از این زمونه آزرده ام چگونه
برگ ستم کشیده باحالتی خمیده
جدا زباغ و بستان طعم خزان چشیده
زدست باد پاییز به هر طرف روان بود
رخش زسیلی باد همرنگ زعفران بود
میگفت یه برگ سبز زیبا بودم
زمانی همسایه گلها بودم
زطالع بد و ز جور زمان
شدم اسیر چنگ باد خزان
خدا..............
فریاد از این زمونه آزرده ام چگونه
فریاد از این زمونه آزرده ام چگونه