سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بینوا فرزند آدم ، مرگش پوشیده است ، و بیمارى‏اش پنهان ، کردارش نگاشته است و پشه‏اى او را آزار رساند جرعه‏اى گلوگیر بکشدش و خوى وى را گنده گرداند . [نهج البلاغه]   بازدید امروز: 18  بازدید دیروز: 16   کل بازدیدها: 158405
 
برگ خزان....... - این وبلاگ عنوان نداره
 
|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| مطالب بایگانی شده || نامه های بی پاسخ
تا قیامت در انتظارت
غمنامه
دل نوشته
یاد ایام....
روزهای خوب...
بخاطر ماه...
زمزمه های شبانه...

|| اشتراک در خبرنامه ||   || درباره من || برگ خزان....... - این وبلاگ عنوان نداره
سمیرا
آمدی رفت زدل صبر و قرارم بنشین بنشین تا به خود آید دل زارم بنشین دل و دین بردی و اکنون پی جان آمده ای بنشین تا به تو آن هم بسپارم بنشین

|| لوگوی وبلاگ من || برگ خزان....... - این وبلاگ عنوان نداره

|| لینک دوستان من || خانه متروک
رضا و مهتاب
زندگی با عشق معنی پیدا میکند
**پرنده تنهایی**
ندای شرق
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
تنهایی مرام عشقه
معلم،عشق،دانشجو
غروب سیاه
JUST REAL LOVE
انگشت نما
یادداشتهای پراکنده یک عاشق
ستاره ساحل
مسیر سبز
ع + ش+ ق
سیمین بر
همسفران عشق
گلچیده ها
دلکده اشکان گنجی
کوچه های قلبم
صلیب
تمام زندگی من...

|| لوگوی دوستان من ||















|| اوقات شرعی ||


|| وضعیت من در یاهو || یــــاهـو
برگ خزان.......
نویسنده: سمیرا(پنج شنبه 85/4/22 ساعت 8:25 عصر)

یه برگ زرد پاییز با حالتی غم انگیز

دیدم فتاده در ره دلش زغصه لبریز

اون برگ زرد تنها گلایه داشت زدنیا

میگفت:یه روز توبستان بودم ندیدم گلها

خدا................

فریاد از این زمونه آزرده ام چگونه

برگ ستم کشیده باحالتی خمیده

جدا زباغ و بستان طعم خزان چشیده

زدست باد پاییز به هر طرف روان بود

رخش زسیلی باد همرنگ زعفران بود

میگفت یه برگ سبز زیبا بودم

زمانی همسایه گلها بودم

زطالع بد و ز جور زمان

شدم اسیر چنگ باد خزان

خدا..............

فریاد از این زمونه آزرده ام چگونه

فریاد از این زمونه آزرده ام چگونه

 



باتشکر از نظرشما! ( )