فاصله....
نویسنده: سمیرا(جمعه 86/1/17 ساعت 9:9 عصر)
فاصله را تو یادم دادی
وقتی با لبخند
دور شدی از من
عکاس بهتر از ما فاصله را می فهمید
تو در عکس نیستی
فاصله یعنی تو…
روزی نگاه خواهم کرد
به خطوط سیاه دفتر خاطرات
با من سخن خواهند گفت
آری ...
می گذرد این روزگار
نه خنده ها می مانند
نه اشک ها و غم ها
همگی می روند فقط خاطره ها
در ذهن من و تو به یادگار می ماند اما بر نخواهم گشت
به این دوران ،به آن دوران
و فقط من مهمان خاطره ها خواهم بود
مهمان خاطره ها
...
از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید
آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود
بعد دنیا هی پر از آدم شد و این اسباب
گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ
آدمیت برنگشت
قرن ما
روزگار مرگ انسانیت است
سینه دنیا ز خوبی ها تهی است
صحبت از آزادگی پی مروت ابلهی است
صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست
روزگار مرگ انسانیت است
من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه سکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر حتی قاتلی بر دار
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
مرگ او را از کجا باور کنم
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای جنگل را بیابان میکنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است
وقتی رفتی،عکس یادگاری ات را قاب کردم و به دیوار زدم.
تو هرروز به من لبخند می زنی.اما لبخند تو خشکیده!
پلک نمی زنی،نفس نمی کشی و مرا نمی بینی.
تو دیگر نیستی....
اما هنوز از چهار چوب قاب،به من لبخند می زنی.
اما چرا خنده هایت مرا به گریه می اندازد؟
به تنهایی و دلتنگی من می خندی؟
دلم به درد آمده،دیگر تورا در عکسی-درقاب عکس چوبی میخ شده به دیوار-نمی خواهم.
دلم میخواهد راه بروی،حرف بزنی،لبخندی...
واگر خواستی،گریه هم بکنی.
من تورا می خواهم،نه خاطره قاب گرفته روی دیوارت را....
کاش هرگز نمی رفتی....
.......
با اشک ستاره ای دلم می شکند
با نامه پاره ای دلم می شکند
شاداب تر از همیشه هستم اما
.....
تنها به اشاره ای دلم می شکند...
بیت زیبایی که یکی از شاعران گرانقدر مرحمت فرمودند:
تنها نفسی که باتو بودم اما در خواب دوباره ای دلم میشکند
|