سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بخشنده باش نه با تبذیر و اندازه نگهدار و بر خود سخت مگیر . [نهج البلاغه]   بازدید امروز: 22  بازدید دیروز: 19   کل بازدیدها: 156411
 
عقل و عشق و زندگی... - این وبلاگ عنوان نداره
 
|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| مطالب بایگانی شده || نامه های بی پاسخ
تا قیامت در انتظارت
غمنامه
دل نوشته
یاد ایام....
روزهای خوب...
بخاطر ماه...
زمزمه های شبانه...

|| اشتراک در خبرنامه ||   || درباره من || عقل و عشق و زندگی... - این وبلاگ عنوان نداره
سمیرا
آمدی رفت زدل صبر و قرارم بنشین بنشین تا به خود آید دل زارم بنشین دل و دین بردی و اکنون پی جان آمده ای بنشین تا به تو آن هم بسپارم بنشین

|| لوگوی وبلاگ من || عقل و عشق و زندگی... - این وبلاگ عنوان نداره

|| لینک دوستان من || خانه متروک
رضا و مهتاب
زندگی با عشق معنی پیدا میکند
**پرنده تنهایی**
ندای شرق
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
تنهایی مرام عشقه
معلم،عشق،دانشجو
غروب سیاه
JUST REAL LOVE
انگشت نما
یادداشتهای پراکنده یک عاشق
ستاره ساحل
مسیر سبز
ع + ش+ ق
سیمین بر
همسفران عشق
گلچیده ها
دلکده اشکان گنجی
کوچه های قلبم
صلیب
تمام زندگی من...

|| لوگوی دوستان من ||















|| اوقات شرعی ||


|| وضعیت من در یاهو || یــــاهـو
عقل و عشق و زندگی...
نویسنده: سمیرا(سه شنبه 85/5/3 ساعت 5:12 عصر)

شروع غزل دل به دریا زدم
همان بیت اول رگم را زدم

چه ترسی از این کارها داشتم
دلم پا نمی داد اما زدم

دو سه قطره که روی کاغذ چکید
تو را توی خون دیدم و جا زدم

خون بیشتر شد تو جاری شدی
لب کاغذم را کمی تا زدم

تو ریختی روی گلهای فرش
به این بخت کمرنگ تیپا زدم

حضور تو در خون محو شد
و من باز در عشق در جا زدم

آنقدر مشتاق مردن شدم
که حتی خودم را به حاشا زدم

نگاهی به تیغ و نگاهی به رگ
دوباره دلم را به دریا زدم...........

.............................................

زندگی گفت : که آخر چه بود حاصل من ؟

عشق فرمود : تا چه بگوید این دل من ؟

عقل نالید : پس کجا حل شود این مشکل من ؟

مرگ خندید و گفت : در این خانه ویرانه من........

 



باتشکر از نظرشما! ( )