با سلام
من از از دلواپسي هاي غريب زندگي دلواپسي دارم و کس باور نمي دارد که من تنهاترين تنهاي اين تنهاترين شهرم تنم بوي علفهاي غروب جمعه را دارد دلم مي خواهد از تنهاترين شهر خدا يک قصه بنويسم و يا يک تابلوي ساده که قسمت را در آن آبي کنم حرف دلم را سبز و اين نقاشي دنياي تنهايي بماند يادگار خستگي هايم و مي دانم که هر چشمي نخواهد ديد شهر رنگي من را چرا که شهر من يک شهر نقاشي است.....
زيبا بود موفق باشي يا حق................
سلام
دستتون درد نكنه. من آبديت كردم
خوشحال مي شم قابل بدونيد
با خدا و موفق باشيد
يا هو
متن زيبايي بود به سليقت تبريك ميگم