• وبلاگ : اين وبلاگ عنوان نداره
  • يادداشت : برگ خزان.......
  • نظرات : 2 خصوصي ، 6 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام
    شعر رووني بود...
    منو به ياد يه وبلاگ انداخت به اسم برگ خزان ديده...آدرسش توي لينكدونيم هست...خواستي يه سر بزن...
    شعر قشنگيه خصوصن اگه شاعرش خودت باشي...
    حيف كه آدميم ....!

    با سلام

    خدايا چه غريب است درد بي کسي و چه تنهايم در اين غربت که تو هم از من رويگرداني و اينک باز به سوي تو آمدم تا اندکي از درد درونم را برايت باز گويم و خدايا تو بهتر ميداني آنچه درونم است تنهايي و بي کسي ام را ديده اي ,دربه دري و آوارگي ام را و هزارو يک درد که بزرگترينش نااميدي است .خدايا همه را کنار گذاشته ام اما با نااميدي و بي هدفي نمي توانم بسازم صبرم بسيار است اما پوج وبي هدف ميدوم . خسته شده ام خسته خسته

    زيبا بود موفق باشي يا حق...........

    يادش بخير

    بچه که بوديم واسه خودمون دنيايي داشتيم

    يادته واسه فلان "ماشين" (ماها)

    يا واسه فلان "عروسک"(شماها)

    چه جوري گريه مي کرديم ؟ چه جوري نق ميزديم ؟

    ....دلم تنگه واسه اون روزا

    يادته دلامون نمي شکست؟

    اگه مي شکست هم به خدا اينجوري نمي شکست !

    يادته تو دلامون نبود موجودي به اسم "کينه"

    همه دوستامونو به اسم صدا ميکرديم

    ....دلم تنگه واسه اون روزا

    به قول آدما "چشم و گوش مون بسته بود "

    ولي نازنين

    بخدا ، هم بهتر مي ديديم ، هم بهتر مي شنيديم

    دلم واسه اون چشم و گوش هاي بسته تنگ شده!

    بسم الله الرحمن الرحيم

    سلام

    خوبيد ؟

    زيبا بود .

    در پناه حق شاد باش و سلامت .