سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از آنچه به کارت می آید بپرس و آنچه را به کارت نمی آید واگذار . [امام علی علیه السلام]   بازدید امروز: 7  بازدید دیروز: 10   کل بازدیدها: 155990
 
روزهای خوب... - این وبلاگ عنوان نداره
 
|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| مطالب بایگانی شده || نامه های بی پاسخ
تا قیامت در انتظارت
غمنامه
دل نوشته
یاد ایام....
روزهای خوب...
بخاطر ماه...
زمزمه های شبانه...

|| اشتراک در خبرنامه ||   || درباره من || روزهای خوب... - این وبلاگ عنوان نداره
سمیرا
آمدی رفت زدل صبر و قرارم بنشین بنشین تا به خود آید دل زارم بنشین دل و دین بردی و اکنون پی جان آمده ای بنشین تا به تو آن هم بسپارم بنشین

|| لوگوی وبلاگ من || روزهای خوب... - این وبلاگ عنوان نداره

|| لینک دوستان من || خانه متروک
رضا و مهتاب
زندگی با عشق معنی پیدا میکند
**پرنده تنهایی**
ندای شرق
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
تنهایی مرام عشقه
معلم،عشق،دانشجو
غروب سیاه
JUST REAL LOVE
انگشت نما
یادداشتهای پراکنده یک عاشق
ستاره ساحل
مسیر سبز
ع + ش+ ق
سیمین بر
همسفران عشق
گلچیده ها
دلکده اشکان گنجی
کوچه های قلبم
صلیب
تمام زندگی من...

|| لوگوی دوستان من ||















|| اوقات شرعی ||


|| وضعیت من در یاهو || یــــاهـو
ابرای پاییزی......
نویسنده: سمیرا(جمعه 85/8/26 ساعت 10:51 عصر)

 ابرای پائیزی دلگیر من

 جوونترای چهره پیر من

 چشمای من بی خبرای ساده

 منتظرای دل به جاده داده

 مردمکاتون به کجا زل زدن

 باز مژه هاتون به کجا پل زدن

 کاش بدونید که دارم هنوزم

 از اشتباه قبلیتون می سوزم

 اوندفه ام هر چی که بود یه خواب بود

 چشمه لب تشنه گیا سراب بود

 با اینکه هیچکس نیومد پیش من

 شب زده ها ؛چشمای درویش من

 تنها نبودم حتی یک دقیقه

 با تنهاییم که بهترین رفیقه.........

 

 شاعر:امیر ارجعینی

 

 



باتشکر از نظرشما! ( )

دیگه گریه دلمو وا نمیکنه...
نویسنده: سمیرا(دوشنبه 85/8/22 ساعت 10:56 عصر)

 

 زندگی با آدماش برای من یه قصه بود

 توی این قصه کسی با کسی آشنا نبود

 همه خنجر توی دست و خنده روی لبشون

 توی شب صدایی جز گریه بی صدا نبود

 نمیخوام مثل همه گریه کنم

 دیگه گریه دلمو وانمیکنه

 قصه های پشت این پنجره ها

 غمو از دلم جدا نمیکنه

 قصه ماتم من هرچی که بود هرچی که هست

 قصه ماتم قلب خسته یه آدمه

 وقت خوابه دیگه دیره نمیخوام قصه بگم

 از غمو غصه برات هرچی بگم بازم کمه

 نمیخوام مثل همه گریه کنم

 دیگه گریه دلمو وانمیکنه

 قصه های پشت این پنجره ها

 غمو از دلم جدا نمیکنه........

 

 



باتشکر از نظرشما! ( )

از تو انتظار نداشتم.....
نویسنده: سمیرا(جمعه 85/8/19 ساعت 10:42 عصر)

 

 از تو انتظار نداشتم منو تنها بذاری..........................بری و رو وعدهای نقره ای پابزاری

از تو انتظار نداشتم بسپریم دست خدا.......................بگی راه ما دوتا از اولش بود جدا

از تو انتظار نداشتم بشی رامه سر نوشت........منو بفرستی جهنم و خودت بری بهشت

همه ی مردم اینجا قصه مونو می دونن ................آخر قصه ولی چقد غم انگیزه و زشت

از تو انتظار نداشتم که فراموشم کنی...................مثه شمعی فوت کنی خاموشم کنی

از تو انتظار نداشتم ولی حالا که شده .....................این روزا داشتن انتظار یه چیز بیخوده

دیگه انتظاری از هیچکی تو دنیا ندارم.....................خودمم شاید یه روز خودم رو تنها بذارم

 

   دلنوشته های یکی از دوستان



باتشکر از نظرشما! ( )

من کیم؟
نویسنده: سمیرا(دوشنبه 85/8/15 ساعت 3:24 عصر)

من کیم؟

یه بغض تلخ

یه صدا آواره در سکوت

یه پرنده که پرواز رو فراموش کرده

در مسیر تلخ آه و حسرت.....

غمهای استوار ولی خسته ام به کجا میروند؟

مثل برگ خشک در تن درخت.......

در انتظار نسیمی به وسوسه مرگ و پایان  می اندیشم.

کجاست آن نسیم پاک و ساده که بودنم را از من بگیرد........

((بر گرفته از نوشته های یکی از دوستان با تلخیص))

 



باتشکر از نظرشما! ( )

<      1   2